رضا نبگانی

|دانستنیها|سرگرمی|تفریحی|فرهنگی|علمی|آموزشی|ورزشی|خبری|دانلودفیلم|دانلودبازی|دانلودبرنامه|

آیا بازیگری ربطی به میزان تحصیلات دارد؟ این روزها بسیاری از بازیگران با تجربه جوانترها را تشویق می‎کنند که با تحصیل وارد کار سینما شوند، اما تجربه نشان داده که بسیاری از بازیگران مطرح سینما به خصوص در سال‎های دور و حتی در سالهای اخیر، تحصیلات مرتبطی با سینما نداشتند و چه بسا اصلا تحصیلات درستی نداشتند. به هرحال شاید تحصیل در رشته‎های مرتبط به بازیگری نتواند برای آنها که صاحب قریحه اند، تاثیرگذاری سازنده داشته باشد، اما بی‎شک شرط کافی برای این منظورنیست. در ادامه سال تولد و میزان تحصیلات بازیگران مطرح سینمای ایران از نظر شما می‎گذرد.

نیکی کریمی

نیکی کریمی، متولد ۱۳۵۰، تحصیلات: دیپلم

پوریا پورسرخ:متولد۵۶ در تهران.دکترای فیزیولوژی گیاهی
نگین صدق گویا، ۱۳۴۹ در تهران، رشته اقتصاد از دانشگاه الزهرا
لاله اسکندری: متولد ۵۱ در تهران. لیسانس گرافیک
فریما فرجامی: ۱۳۳۱ در تهران، فارغ التحصیل دانشکده هنرهای دراماتیک
مهناز افشار: متولد ۵۶ در تهران. دیپلم تجربی
بیتا فرهی: ۱۳۳۷ در تهران، دیپلم طبیعی
پژمان بازغی: متولد ۵۳ در تهران. لیسانس صنایع
فاطمه معتمد آریا: ۱۳۴۰ در تهران، دیپلم هنر
عسل بدیعی: متولد ۵۶ در تهران، لیسانس تغذیه
ساراخوئینی‎ها: ۱۳۵۳در تهران، دیپلم روانشناسی
زیبا بروفه: متولد ۵۴ در تهران، لیسانس حقوق قضایی
ماهایا پتروسیان: متولد ۴۸ در تهران. لیسانس تئاتر
مهران مدیری: ۱۳۴۰ در تهران، دیپلم.
پارسا پیروزفر: متولد ۵۱ در تهران. لیسانس نقاشی
محمد رضا فروتن، ۱۳۴۷در تهران، لیسانس روانشناسی بالینی
هانیه توسلی: متولد ۵۸ در همدان.دانشجوی رشته نمایش نامه نویسی
فریبرز عرب نیا: ۱۳۴۳ در تهران، فارغ التخصیل گرافیک
هدیه تهرانی: متولد ۵۱ در تهران.دیپلم
ابولفضل پور عرب : متولد ۱۳۴۰در تهران، لیسلتس بازیگری و کارگردانی تئاتر
بهناز جعفری: متولد ۵۳ در تهران. لیسانس ادبیات نمایشی
رامبد جوان: متولد ۵۰ در تهران.دیپلم
چکامه چمن ماه: متولد ۵۹ در تهران.دیپلم مجسمه سازی
لیلا حاتمی: متولد ۵۱ در تهران. تحصیل در مهندسی برق و ادبیات مدرن فرانسه را در سوییس نیمه کاره رها کرد
مجید حاجی زاده: متولد ۵۸ در تهران.تحصیل در رشته میکروبیولوژی را رها کرد و هم اکنون تئاتر می خواند

 

***


ادامه مطلب
نویسنده: رضا نبگانی ׀ تاریخ: دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اين تصوير كه خيلي عجيب به نظر مي رسه اگرچه مدتهاست كه از انتشار آن مي گذره و شايد از  اينترنت بارها اون رو ديده باشيد. اين عكس رو كه يك صخره در برمه است فقط در يك روز خاص از سال ميشه شكار كرد و آنهم در ماه سپتامبر.

عکس در ادامه مطلب...


ادامه مطلب
نویسنده: رضا نبگانی ׀ تاریخ: دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 عکس   معانی نام کشورهای جهان


 

معانی اسم کشورهای جهان


ادامه مطلب
نویسنده: رضا نبگانی ׀ تاریخ: دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

- بدترین کارها آنست که نیکى را از بین ببرد و گناهان را جلب نماید.
2- بدترین عقاید آن است که مخالف با شریعت باشد.
3- بدترین گرفتاریها و مصیبتها، جهل و نادانى است .
4- بدترین زنان او است که به شوهر خود تمکین ننماید.
5- بدترین فرزندان آنست که فرمان پدر و مادر خود را اطاعت نکند.
6- بدترین خصلتها، دروغگوئى و دو روئى است .
7- بدترین حاکمان کسى است که بیگناه از او بترسد.
8- بدترین فرماندهان کسى است که هواى نفس بر او امیر باشد و فرمان دهد.
9- بدترین قاضى او است که در قضاوت خود ستم کند.
10- بدترین رئیس او است که به زیر دستان جور و ستم روا دارد.
11- بدترین عمل آنست که آخرت انسان را تباه سازد.
12- بدترین وزیر کسى است که وزیر اشرار و بد کاران باشد.
13- بدترین مدح و ستایش آنست که بر زبان اشرار و بدان جارى گردد.
14- بدترین سخن آنست که بعضى از آن بعض دیگر را نقض کند.
15- بدترین دانشها آنست که به آن عمل نشود.
16- بدترین اموال آنست که حق الله از آن خارج نگردد.
17- بدترین دوستان کسى است که هنگام آسایش به تو بپیوندد و هنگام گرفتارى با تو قطع رابطه کند.
18- بدترین شهرها شهرى است که در آن امنیت نباشد.
19-بدترین مردم کسى است که خود را بهترین مردم بداند.
20- بدترین بخششها آنست که با تاءخیر و با منت باشد.

نویسنده: رضا نبگانی ׀ تاریخ: دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

به دنبـال خـدا نگـرد

Iran Eshgh Group !

به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

خدا آنجاست
در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست

او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست

زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط یک چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
و با بی پروایی از آن درگذریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:

آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟!

نویسنده: رضا نبگانی ׀ تاریخ: دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تاریخ اعراب خوزستان-دانلود کتاب اعراب خوزستان با فرمت جاوا برای گوشی موبایل

دانلود کتاب اعراب خوزستان با فرمت جاوا برای گوشی موبایل

 

تعداد صفحات*24

حجم-80کیلو بایت

 

 

دانلود برنامه بافرمت جاوا

دراين کتاب به موضوعاتي  همچون  مذهب زبان لباس محلي واداب ورسوم اداب اذواج  ومعرفی عشایرعرب.تاريخ مردم عرب خوزستان (شیخ خزعل )پرداخته شده

 

نویسنده کتاب*رضا نبگانی

نویسنده: رضا نبگانی ׀ تاریخ: دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عشق یعنی مادر # صبریعنی یک زن # مهر یعنی دختر#
نور یعنی خواهر #هرچه هستی عشق یاصبرمهریانور پیشاپیش روزت مبارک#

نویسنده: رضا نبگانی ׀ تاریخ: دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 
 

داستان من از ازمان تولدشروع میشود تنهافرزند خانواده بودم سخت فقیر بودیم وتهی دست وهیچگاه غذا به اندازه کافی نداشتیم روزی قدری برنج به دست اوردیم تارفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد.یعنی ازبشقاب خودش به درون بشقابم ریخت و گفت،:�فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم .� و این اوّلین دروغی بود که به من گفت زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم مادرم کارهای منزل را تمام میکرد بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می‏رفت مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم.یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. .به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا میکرد میخورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:�بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمی دانی که من ماهی دوست ندارم؟‎ و این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت./ قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه می رفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباس فروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد. و به در منازل مراجعه کرده به خانم ها و در ازاء آن مبلغی دستمزد بگیرد شبی از شب های زمستان، باران می‏بارید مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم.‎ از منزل خارج شدم و در خیابان های مجاور به جستجو پرداختم:و دیدم اجناس را روی دست دارد وبه درمنازل مراجعه میکند مادردر راصدا کردم گفتم بیابرگرمنزل دیر وقت است هوا سرده بقیه کارهارو بزار برا فردا صبح ‎ .� لبخندی زد و گفت:�پسرم، خسته نیستم.� و این دفعه سومی بود که مادرم بهم دروغ گفت به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام می رسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد ‎موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و �نوش جان، گوارای وجود� می‏گفت. نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، �مادر بنوش.� گفت: �پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم.� و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت. بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوه زنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانهء او قرار گرفت‎.می‏بایستی تمامی نیازها را برآورده کند زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان می‏فرستاد وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر می‏شود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چون که مادرم هنوز جوان بود امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت:�من نیازی به محبّت کسی ندارم�� و این پنجمین دروغ واین پنجمین دروغ بود درس من تمام شد و از مدرسه فارغ التّحصیل شدم بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تامین معاش را من واگذر کند سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی‏توانست به در منازل مراجعه کند ‎. پس صبح زود سبزی های مختلف می‏خرید و فرشی در خیابان می‏انداخت و می‏فروخت وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفهء من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد وگفت :�پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازهء کافی درآمد دارم.� و این ششمین دروغی بود که به من گفت.. درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقاء رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود به سفرها می‏رفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند امّا او که نمی‏خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:�فرزندم، من به خوش‏گذرانی و زندگی راحت عادت ندارم.� مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد اما. چطور می‏توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم دیدم در بستر بیماری افتاده‏ است وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همهء اعضاء درون را می‏سوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می شناختم ‎‏‎‏ اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت:�گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمیکنم‎ و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت .وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشودجسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت. ‎ ‎ ‎

نویسنده: رضا نبگانی ׀ تاریخ: دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:فداکاری مادر-مادر, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عکسهای کودکی وحال بازیگران معروف سینماوتلویزیون


ادامه مطلب
نویسنده: رضا نبگانی ׀ تاریخ: دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

به صورت آنلاین میتونید چهره فرد مورد نظرتون رو بسازید                                                                                               برای ورود به   سایت کلیک کنید

نویسنده: رضا نبگانی ׀ تاریخ: دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , reza919.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com